تورو به خاطره ها بخشیدم

ساخت وبلاگ

اینروزها زدم بی بیخیالی 

ب قول گفتنی خوشه شدم

بار اول که پیمان رفت ب حد جنون رسیدم

ولی الان نه عادی برخورد میکنم عادی رفتار میکنم

گله هم ندارم نه از اون نه کسی دیگه 

هرکسی میپرسه پیمان چیشد میگم خوب بود 

منتها سرنوشت ما از هم جدا شد

گله و شکایت و ناراحتی من از خانوادش خصوصا مادرش مسئله و حل نمیکنه

مادرشو بار اول که دیدم واقعا عاشقش شدم ولی خببب 

البته ممکنه مسائلی باشه که من خبر نداشتم و نمیشه قضاوت کرد

امیدوارم هرجا که پیمان هستند حالش خوب باشه و قضیه زندانش اگر ب صلاحش هست حل بشه

فصل بهارو دوست ندارم اینروزا یکم دلم میگیره 

دلیل این دلگیرو تو فصل بهار نمیدونم ولی چه خوب بود بهار امسال با پیمان بود

ولی خب نشد شاید قسمت بود...شاید بهتر بود.

مهم نیست دیگه اینم میگذره حوصله ی غم خوردنو ندارم. 

میخوام فارغ از همه چیز باشم...

 

 

هی!آنقدر زیبایی که باران گرفته است!...
ما را در سایت هی!آنقدر زیبایی که باران گرفته است! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marssia1366a بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 17:26